امشب به لوح خاطر مغشوشم
یادی از آن گذشتهٔ دور آید
از قصه های دایه به یاد من
افسانه یی ز سنگ صبور آید
زان دختری که قصهٔ ناکامی
بر سنگ سخت تیره فرو می خواند
یاران دل سیاه کم از سنگند
زین رو فسانه در بر او می خواند
لیکن مرا چو دختر پندارم
هم صحبتی و سنگ صبوری نیست
سنگ صبور پیشکش دوران
سنگ سیاه خانهٔ گوری نیست
باری چه چشم دارم از این یاران ؟
کاینان هزار صورت و صد رنگند
در روی من به یاوریم کوشند
پنهان ز من به خصم هماهنگند
اشکم ز دیده رفت و نمی دانم
کاین اشک ها نثار که میباید
وین نیمه جان خسته ز ناکامی
بر لب به انتظار که می باید